Web Analytics Made Easy - Statcounter

شهدا مصداق غیرت، اعتقاد و ایمان هستند و وقتی صحبت از شهدای مدافع حرم می­ شود تلنگری بر ماست تا به یاد بیاوریم که شهادت هنر مردان خداست و در همین زمانه که زندگی می‌کنیم مردان خدایی هستند که با جانفشانی و از خودگذشتگی هنرمندانه شهید می ­شوند و برای رسیدن به این هنر فقط کافی است تا شهیدانه زندگی کنی.

شهید مدافع حرم «محمد آژند»، بیست و هفتم تیرماه ۱۳۵۹ در تهران به دنیا آمد و کودکی­ اش زیر آتش توپخانه و موشک باران دوران دفاع مقدس سپری شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در خانواده ای­ ولایتمدار پرورش یافت و دو هفته قبل از شهادت، پس از مداحی کردن، با دوستانش وداع کرد و در ۲۱ دی­ماه ۱۳۹۴ در منطقه خانطومان شهر حلب سوریه آسمانی شد و پیکر مطهرش پس از ۵ ماه و ۵ روز در ۲۷ خرداد ۱۳۹۵ به میهن بازگشت و در کنار مزار رفقای شهیدش در بهشت رضوان کهنز شهرستان شهریار آرام گرفت.

با پدر و مادر این شهید که هم قاری قرآن بود و هم مداح اهل بیت (ع) و هم رفیق شهدای مدافعین حرمی از جمله شهید مصطفی صدرزاده و شهید سجاد عفتی که عاقبت برای دفاع از حریم ولایت و امنیت کشور به سوریه رفت و در این راه به شهادت رسید، به گفت­‌و­گو پرداختیم.

حسین آژند پدر شهید مدافع حرم محمد آژند، سال­ها­ در نیروی هوایی فعالیت داشته و با بیانی گرم و شیوا از عشق و علاقه فرزندش به خانواده و پایبندی به دین و حفاظت از حریم و حرم اهل بیت (ع) و ارادت خاصی که به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی داشت سخن می‌گوید و هرجا سخن از سردار دل­ها می‌شود با عنوان رحمت الله علیه یاد می ­کرد و با اینکه بغض دلتنگی از فراق فرزندش امان نمی ­داد، اما مشتاقانه از جوانمردی­‌ها و شهیدانه زیستن محمد تعریف می‌کند.

محمد به فکر بچه ­های کوچه بود

محمد یک برادر و خواهر دارد و از دوران کودکی و زمان جنگ که دزفول زندگی می­ کردیم، پسرم در این فضا رشد یافت و با فضای مسجد، مداحی و سرود و قرآن انس پیدا کرد و بعد مدتی مداح قابلی شد و در مناسب­ت‌های مختلف ازجمله ایام ارتحال امام خمینی (ره) مداحی می­ کرد.

محمد همزمان که مدرسه می ­رفت در بسیج فعالیت داشت و خیلی تلاش می­ کرد که بچه ­های دیگر را جذب مسجد کند و برنامه­‌های فرهنگی و آموزشی مختلفی انجام می­ داد.

محمد مدتی به حوزه علمیه رفت و موفق بود و به ورزش ­هایی مانند فوتبال، کشتی، بسکتبال، تکواندو علاقه داشت و خیلی دوست داشت که بچه­‌های متفرقه ­ای که در کوچه ­ها بازی می­ کنند را مشغول ورزش و مسجد کند.

یکی از خصوصیات بارز محمد این بود که به پدر و مادرش خیلی احترام می­ گذاشت و در جمع دوستان هم که بودیم خم می ­شد و دستم را می ­بوسید و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می ­داد. محمد بعد از دوران تحصیل، خدمت در سپاه را انتخاب کرد و بعد مسئله سوریه پیش آمد و حدود دو سال تلاش کرد به سوریه برود.

سکوت عجیب محمد

محمد با شهید مصطفی صدرزاده و شهید سجاد عفتی در بسیج هم‌دوره و هم‌گام بودند و شهید عفتی میان­دار هیئت‌ها بود و شهید صدرزاده آموزش­‌های بسیج و تیراندازی انجام می ­داد و این سه نفر از فعالان مسجد امیرالمومنین (ع) کهنز شهریار بودند.

وقتی این دو بزرگوار به سوریه رفتند، محمد دیگر طاقت نداشت و محل خدمت خود را عوض کرد و از روز اول گفت که می ­خواهد به سوریه برود و آن‌ها بخاطر همسر و فرزندان محمد قبول نمی ­کردند و محمد گفته بود مگر امام حسین (ع) همسر و فرزند نداشت که به خاطر حفظ دین از آن‌ها گذشت. امروز وطن و حرم ائمه (ع) در خطر است و امروز هدف داعش از بین بردن این حرم­‌ها است و قصد دارد به ایران برسد و حرم­‌های قم و مشهد را از بین ببرد.

در نهایت سه برگه رضایت نامه به محمد دادند تا با تایید پدر و مادر و همسر عازم سوریه شود. دو ماه آخری که عازم سوریه بود، سکوت عجیبی اختیار کرده بود و گویا خود را به ائمه (ع) وصل کرده بود تا برای دفاع از حرم و حریم اهل بیت (ع) و اسلام برود و در همین راه به شهادت برسد و عاقبت به خواسته خود رسید.

در این دوماه آخر هر شب از رفتن به سوریه صحبت می ­کرد، من رضایت داشتم و مشتاق راهی بودم که انتخاب کرده، اما این دوری برای مادرش سخت بود و یک شب محمد گفت: «مادر! اگر زمان امام حسین (ع) بود، شما سمت امام حسین (ع) بودید یا یزید؟ و مادرش گفت: این چه سوالیه من طرف لشکر امام حسین (ع) بودم و محمد گفت: پس مادرجان مثل مادر وهب باش؛ و مادرش رضایت داد و گفت: پسرم! دلیرانه بجنگ و شهادتت را می­ پذیرم.»

مثل زهرا (س) تیر به پهلویش اصابت کرد

محمد دی­ ماه عازم سوریه شد و در مداحی ­ها می ­خواند «حرم ندیده مرا خاک نکن» و حرم حضرت زینب (س) را زیارت کرد و خیلی طول نکشید که فرمانده یکی از دسته­‌های فاتحین شد و در اولین عملیات در ۲۱ دی ماه به شهادت رسید و همرزمانش نتوانستند که پیکر محمد را بیاورند.

محمد همانطور که برای امام حسین (ع) می­ خواند پیکر حضرت سه روز در بیابان ماند، پیکر محمد هم بیش از سه روز روی زمین بود و مانند حضرت زهرا (س) تیر به پهلویش اصابت کرد.

آن روز که محمد برای رفتن خداحافظی می­ کرد، گفتم پسرم تو را به حضرت ابوالفضل (ع) می­ سپارم و روزی که به شهادت رسید روز نهمی بود که از ما جدا شده بود.

یوسف گم گشته آمد

پیکر محمد بعد از ۵ ماه و ۵ روز برگشت و ما گفته بودیم حاضر نیستیم هدیه ­ای که در راه دین و اسلام داده ­ایم در مقابلش معاوضه‌ای داشته باشیم.

یک روز صبح، یکی از فرماندهان محمد در پیامی نوشت «یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور» و در ادامه نوشت که جوانت آمد و ماشین می­فرستیم که به معراج بیایید و هنوز آن پیام را نگه داشتم. وقتی به معراج رفتیم بعد از اینکه خانواده با پیکر شهید وداع کردند در مساجد محل و هیئت ­ها برای تشییع بردند و بعد خاکسپاری انجام شد.

محمد به مصطفی و سجاد رسید

روزی که پیکر محمد تشییع شد، مردم در هوای گرم با زبان روزه برای این سرباز ولایت این گونه به صحنه آمدند و پس از ۴۳ سال، وفاداری خود به انقلاب اسلامی را بازهم ثابت کردند.

روزی که شهید مصطفی صدرزاده را تدفین می­ کردند، محمد از ته دل با صدای بلند گفت: «مصطفی! سلام ما را به بی بی برسان. سلام ما را به حضرت زهرا (س) برسان» و همان جا محل دفن محمد شد و عاقبت محمد و مصطفی و سجاد که سال­‌ها با هم بودند مزار آن‌ها نیز کنار هم قرار گرفت و دوباره به هم رسیدند.

هفت سال از آسمانی شدن محمد گذشت و گاهی شب ­ها به خوابم می ­آید و هر وقت دلتنگ پسرم می ­شوم با عکسش نجوا می­ کنم، به او می ­گویم خیلی دلم می ­خواهد دوباره قدوبالایت را ببینم و افتخار می ­کنیم که محمد در راه دفاع از اسلام به شهادت رسید و قهرمانان واقعی همین شهدایی هستند که جان خود را برای دفاع از اسلام و اهل بیت (ع) گذاشتند.

حنجره­ایی که وقف اهل بیت بود

در یکی از مجالس که برای شیرخوارگان حسینی برگزار شده بود، محمد با سوز و گداز مداحی کرد و در مداحی به بلوغ رسیده بود و در روضه­‌ها و مداحی­‌ها با ارادت زیادی به حضرت زهرا (س)، حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) می‌خواند و عجیب جذب ائمه شده بود.

اهمیت به نماز اول وقت

محمد ذوب در ولایت بود و در وصیت نامه نیز به پیروی از ولایت و اطاعت از پدر و مادر و نماز اول وقت تاکید می‌کند. محمد سه وصیت نامه نوشته بود و در توصیه به دوستانش خواست که از فضا‌های مخرب مجازی دوری کنید.

یکی از دوستان محمد تعریف می­ کرد وقتی در میدان تیراندازی بودیم و خواستیم سلاح را تحویل دهیم بعد به نماز برسیم، محمد گفت اول نماز بخوانیم و بعد سلاح تحویل دهیم. محمد نمازش را خواند و من سلاحم را تحویل دادم، شاید این کار کمتر از ۱۰ دقیقه شده بود، اما همین زمان و توجه به نماز اول وقت موجب شد که محمد به این درجه برسد و من جامانده ­ام.

محمد اهل ورزش بود و بعد شهادت پسرم، یک روز بعد نماز صبح از مسجد برمی­ گشتم و دیدم جوانی گوشه کوچه نشسته و به عکس ­های محمد نگاه می­ کند، پرسیدم این وقت صبح چرا اینجا نشستی و گفت محمد خیلی وقت ­ها من را به مسجد دعوت می­ کرد و الان که دلم گرفته با عکس­ هایش صحبت می­ کنم.

آرزوی پدر شهید مدافع حرم دیدار با رهبری است

خیلی دوست دارم از نزدیک با رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار داشته باشیم و دست ایشان را ببوسم و امیدوارم که این صحنه برای ما اتفاق فتد.

از خانواده­‌ها می­ خواهم که اگر می­ خواهند فرزندانشان در سلامت جسمی و روحی و فرهنگی باشند با مسجد و ائمه آشنا کنند تا زندگی و فرزندانشان سالم بماند و در راه غیر این مسیر لطمه به خودشان وارد می­ کنند.

از مسوولین می ­خواهیم به مردم بیشتر اهمیت دهند تا فشار مشکلات برآن‌ها کمتر شود، این مردم همیشه پای کار نظام بودند و نقش ­آفرینی کردند.

شهید سلیمانی از عمّاران رهبری بود

آیه شریفه «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ...» در حاج قاسم سلیمانی رحمت الله علیه، هویدا بود و وقتی صلابت حاج قاسم را دیدیم معنای این آیه را متوجه شدیم.

حاج قاسم با این همه مشغله ­ای که داشت به منزل تک تک شهدای مدافع حرم می ­رفت و با خانواده­‌ها ملاقات و گفت­ و گو می­ کرد و این توفیق نصیب ما هم شد و سردار به منزل ما آمدند و در دیداری که با ما داشتند انگشتری به من هدیه دادند و این انگشتر را از خودم دور نمی ­کنم و به عشق حاج قاسم می­ بوسم و از این یادگاری ارزشمند لذت می ­برم.

سردار به دو فرزند شهید محمدمهدی و محمدطا‌ها انگشتر هدیه داد و آن‌ها را نوازش کرد و هدیه ­ای به مادر محمد اهدا کرد و من هم پیشانی حاج قاسم را بوسیدم.

شهید سلیمانی از عمّاران حضرت آقا بود و در تمام عمر کاری می­ کرد که ولایت راضی باشد و مردم می­ دانند اگر امروز از حاج قاسم به بزرگی یاد می ­کنیم، این بزرگوار خود را سرباز ولایت می­ دانست و همه را دعوت می ­کرد که گوش به فرمان ولایت باشند.

محترم خدارحمی مادر شهید محمد آژند، با روایتی مادرانه از مهربانی، نماز اول وقت، ولایتمداری و خوش ­اخلاقی­‌های فرزندش یاد کرد­. مادر محمد در مدرسه فعالیت دارد و تربیت چنین فرزندی درس آموزنده و ارزشمندی به این نسل می ­دهد.

مادر شهید آژند: پرواز محمد را دیدیم

محمد به نماز اول وقت خیلی اهمیت می ­داد. یکروز در حال خواندن نماز بودم و با ترفندی محمد کف پایم را بوسید و ناراحت شدم و پسرم گفت: «مامان جان! ثواب داره»

روز‌های آخر که قصد رفتن داشت، هر زمان که از در وارد می­ شد، قلبم از جایش کنده می­ شد و دوری محمد خیلی برایم مشکل بود. محمد هر روز برای رفتن رضایتم را می ­خواست و من قبول نمی ­کردم و از خدا می­ خواستم که این اتفاقات یک خواب باشد، اما واقعی بود و ادامه داشت.

یک روز به مدرسه محل کارم آمد و خواست که نامه اعزامش را امضا کنم، خواستم پاسخ منفی دهم، اما انگار کسی مانع شد و نتوانستم نه بگویم و وقتی نامه ­اش را امضا کردم خیلی خوشحال شد و دست و پیشانی­ ام را بوسید و تشکر کرد.

محمد در قرارگاه خواست که داخل ماشین بمانم و مراقب محمدطا‌ها باشم که سرما نخورد. محمد با این ترفند می‌خواست که ازش دور باشم تا به کارش برسد و دست­ و پا گیرش نشوم. یکبار که خواستم از ماشین پیاده شوم گفت: «مامان زنجیر به پای من نبندید همان جا بنشینید، خواهش می‌کنم» و اصلا اجازه نداد که کنارش باشیم تا مبادا دلش بلرزد و مانع رفتنش شود.

دلتنگی ­های خواهر و همسر

چند روز بعد رفتن محمد، بزرگترین حمله در خانطومان اتفاق افتاد و محمد گفته بود که بقیه نیرو‌ها عقب­ نشینی کنند تا این گروه سر دشمن را گرم کنند، این گروه با جان و دل ایستادند و می­ دانستند که شهید می­ شوند.

تیری به دست محمد خورد و خواستند او را عقب ببرند، اما مخالفت کرد و همان­جا دستش را باندپیچی کرد و به جنگیدن ادامه داد و بعد تیری به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید. آن منطقه داعش پیکر محمد را طعمه قرار داده بود تا رزمندگانی که برای آوردن پیکرش به جلو می­ روند را شهید کند.

خیلی منتظر پیکر محمد شدیم و خواهر و همسرش دلتنگی می­ کردند، به آن‌ها گفتم چرا اینقدر دلتنگی می­ کنید و منتظر پیکر هستید؟ من پیکر محمد را به امام حسین (ع) هدیه کردم و هدیه را پس نمی­ گیرم و راضی به مصلحت خداوند باشید.

مراقب باشید بچه ­ها به بیراهه نروند

محمد شبی به خوابم آمد و خواست که آرام باشم و هوای خودم را داشته باشم و در روز‌های گذشته که اغتشاشات بوجود آمد، به خواب همکارم آمد و توصیه کرد که بچه ­ها به بیراهه نروند و این‌ها منافقینی هستند که دوران جنگ تحمیلی جوانان کشور را کشتند، و همان جا گفتم محمد حواسش به مملکت و کار‌هایی که پیش می­ رود هست و به ما تذکر داده.

من مرتب با محمد هستم و همیشه فرزند شهیدم را کنارم حس می ­کنم و شکرگذار خدا هستم که ما را انتخاب کرد و اگر ۱۰ پسر دیگر هم داشتم برای دفاع از ولایت و کشور می ­دادم و اگر خودم توانایی داشته باشم در این مسیر با جان و دل انجام می ­دهم.

مسافر غربت

کتاب مسافر غربت عنوان کتابی است که به روایت­‌های خانواده «شهید مدافع حرم محمد آژند» پرداخته است. این کتاب سال ۱۳۹۶ به چاپ رسید به بخش­‌هایی مانند زمان تولد، مداحی ­ها، شهادت طلبی، توجه به نوجوانان، باقیات و صالحات، وداع و وصیت­نامه پرداخته است.

منبع: فارس

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: شهید مدافع حرم اهل بیت نماز اول وقت شهید مدافع حرم شهادت رسید برای دفاع پدر و مادر امام حسین محمد آژند پیکر محمد حاج قاسم محمد گفت همان جا اهل بیت

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۸۳۱۳۹۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

داستان شگفت‌انگیز یک معلم در«مدیر مدرسه شریعت»/ از مبارزه با بهائیت تا تربیت چوپانی که مدیر مدرسه شد

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری آنا، کتاب «مدیر مدرسه شریعت» داستان زندگی معلم شهید محمد تراب‌نژاد است که رحیم مخدومی نویسنده نام آشنا و صاحب سبک کشورمان آن را نوشته و انتشارات «رسول آفتاب» آن را منتشر کرده است. به مناسبت گرامی‌داشت هفته مقام معلم، گپ‌و‌گفتی درباره شخصیت و زندگی این معلم شهید با نویسنده این کتاب داشتیم که در ادامه با هم می‌خوانیم:

آقای مخدومی! در هفته بزرگداشت مقام معلم هستیم. از شما کتابی با عنوان مدیر مدرسه شریعت منتشر شده که موضوعش زندگی یک معلم شهید است. درباره این کتاب توضیح می‌دهید؟

کتاب «مدیر مدرسه شریعت» به معرفی یک معلم شهید به نام محمد تراب‌نژاد پرداخته است. شهید تراب نژاد از معلمان استان مازندران و شهرستان ساری است.

ایشان در دهه چهل معلم می‌شود و با توجه به اینکه فضا، فضای دوران طاغوت است کار‌هایی انجام می‌دهد که خیلی شگفت‌انگیز هستند و غالباً انتظار از یک شهروند جمهوری اسلامی می‌رود که این چنین بصیر باشد و جهادی کار کند. چون در نظام جمهوری اسلامی زمینه برای روحیه جهادی خیلی افزایش پیدا کرد. الگو‌ها فراوان و تشویق‌ها فراوان شد، اما در دهه چهل که خبر از اینها نبود و نه تنها خبری نبود بلکه موانع زیاد بود تا اتفاقاً شهید محمد تراب نژاد جهادی زندگی نکند.

درباره این زندگی جهادی و فعالیت‌های این معلم شهید بیشتر توضیح می‌دهید؟

یکی از مواردی که ایشان به آن ورود پیدا می‌کند مبارزه با بهائیت است. او شناختی از بهائیت نداشته، اما خودش را ملزم می‌کند تا آشنایی پیدا کند. سراغ استاد می‌رود و یک گروه تشکیل می‌دهد و جلساتی را پای تدریس استاد می‌نشیند.

کتاب‌هایی را می‌خواند تا به این جبهه آگاهانه ورود پیدا کند و در کار خودش انقدر حرفه‌ای عمل می‌کند که حتی یک فرد را به عنوان نفوذی در میان این فرق می‌فرستند و این فرد هم تا انتها جلو می‌رود، به گونه‌ای که برایش مشکلاتی هم ایجاد می‌شود. اما مثل شهید بزرگوار حسن باقری که در دوران دفاع مقدس در قلب دشمن و تا پشت جبهه‌های دشمن می‌رفت تا بتواند شناسایی درستی انجام بدهد و از این شناسایی درست برای ضربه زدن به دشمن به بهترین شکل استفاده کند، محمد تراب نژاد هم در مبارزه با بهائیت این شیوه را اتخاذ کرد و کار به جایی می‌رسد که ساواک مطلع می‌شود.

چرا برای ساواک فرقه بهاییت مهم بوده؟

بهاییت زاییده ساواک و ساواک زاییده صهیونیسم است. به همین دلیل ممانعت‌ها از طرف ساواک شروع می‌شود؛ اذیت‌ها، بازداشت‌ها، احضار‌ها و بازجویی‌ها. محمد تراب نژاد در عین این فعالیت‌ها یک معلم است و با اولین خاطره‌ای که برای حضور در اولین مدرسه براش رخ می‌دهد، نشان می‌دهد که معلمی را به عنوان شغل انتخاب نکرده است.

نگاه شهید تراب نژاد به معلمی اگر شغل نبود پس چه بود؟

تعبیر زیبایی معلم شهید رجایی دارد که می‌گوید:«اگر معلمی شغل توست رهایش کن». یعنی انتظار شهید رجایی این است که معلمی برای یک معلم عشق باشد. برای شهید تراب‌نژاد هم این چنین بود. برای اینکه خودش را برساند به آن مدرسه‌ای که معلمش بود و در دوردست و در روستا‌های دور افتاده قرار داشت باید با اسب و قاطر می‌رفت و از رودخانه عبور می‌کرد. خیلی سختی می‌کشید؛ به گونه‌ای که یک بار گرفتار سیلاب می‌شود و تا آستانه مرگ پیش می‌رود و مدت‌ها بابت این قضیه بیمار می‌شود، اما باز همچنان با عشق ادامه می‌دهد.

اینکه معلمی یک نوع عشق برای این شهید بوده را به چه شکل‌های دیگر در رفتار و منشش بروز می‌دهد؟

در آن مدرسه‌ای که ایشان مدیر می‌شود، مدیری نبوده است، چون تعداد افرادی که باید در مدرسه ایفای نقش می‌کردند، کم بودند. محمد تراب نژاد هم مدیریت داشته و هم تدریس می‌کرده است. این شهید از جمله افرادی نبود که بنشیند سر کلاس و هرکس ثبت نام کرده بیاد و به او درس بدهد. در روستا رصد می‌کرده ببیند که چه کسی باید الان سر کلاس باشد و نیست. با خانواده‌ها صحبت می‌کرد تا راضی شوند و فرزندشان را به مدرسه بفرستند.

اتفاق شیرینی که رخ می‌دهد این است که یکی از همین بچه‌ها که چوپان بوده و خانواده اجازه نمی‌داده مدرسه بیاید با پا در میانی محمد تراب نژاد مدرسه می‌آید و بعد معلم می‌شود و مدیر می‌شود و همین فرد جای محمد تراب نژاد مدیر همین مدرسه می‌شود. خاطرات این فرد هم در کتاب مدیر مدرسه شریعت آمده است.

این مدرسه که نام کتاب هم از آن وام گرفته شده، مدرسه شریعت است؟

نه. محمد تراب نژاد با وجود همه این فعالیت‌ها باز هم احساس می‌کند که این کار کم است و باید عمیق‌تر و ریشه‌ای‌تر کار کند به همین خاطر او در دوران طاغوت یک مدرسه اسلامی به نام شریعت تأسیس می‌کند که نام کتاب هم برگرفته از همین مدرسه است.

او آنقدر در این مدرسه زیبا کار می‌کند که روسای ادارات در دوران طاغوت هم ترجیح می‌دهند بچه‌های خودشان را در مدرسه شریعت ثبت نام کنند تا در مدارس دیگر. این شهید هیئت خانگی راه اندازی می‌کند و با دعای ندبه، هم روی دانش آموزان هم روی معلم‌ها کار می‌کند. از طرف دیگر او یک جوان بسیار شاداب، بشاش، کاری و ورزشی بوده و در ورزش کشتی قهرمان استان بوده است و همین باعث جذب افراد بسیاری به سمت او می‌شود.

ظاهراً این شهیددیداری هم با مقام معظم رهبری داشته است، جریان این دیدار چیست؟

بله. آوازه فعالیت‌های محمد تراب نژاد به گوش مقام معظم رهبری در مشهد مقدس می‌رسد و یک روز اتفاقاً تشریف می‌برند ساری و در مسجد جامع ساری با این شهید و جوان‌هایی که با او فعالیت می‌کردند، جلسه می‌گذارند و گفتگو می‌کنند و گزارش می‌گیرند. حضرت آقا جنس شناس بوده و این افراد را شناسایی و حمایت می‌کرده است و راجع به شهید تراب نژاد و دوستانش هم چیز‌هایی می‌شنوند که منجر به یک دیدار و یک جلسه می‌شود.

در ابتدای صحبت‌هایتان اشاره کردید که این معلم شهید اهل کار جهادی هم بوده. در این باره هم توضیح می‌دهید؟

همه این فعالیت‌ها مانع از این نبود که محمد تراب نژاد به فکر محرومین و مستضعفین و کار‌های جهادی نباشد. افرادی که شاید روحیه کار مبارزاتی و انقلابی ندارند، اما انسان دوست و عاطفی هستند کمک به همنوع را دوست دارند، چه برسد به شخصیتی مثل شهید تراب نژاد. این شهید افرادی با روحیه کمک به دیگران را بسیج می‌کند و به روستا‌ها می‌روند وکار‌های عمرانی برای نیازمندان انجام می‌دهند.

از ماجرای شهادت این شهید هم می‌گویید؟

شهادت محمد تراب نژاد هم مثل زندگی‌اش خیلی زیباست. در ایام تعطیلات نوروز که وقت استراحت معلم‌هاست و این ایام تعطیلات را معمولاً برای دید و بازدید و گشت و گذار سپری می‌کنند، محمد تراب نژاد در دورانی که انقلاب پیروز شده و دوران دفاع مقدس است و آرام و قرار ندارد و می‌داند رزمنده‌هایی که در جبهه‌ها هستند، هم پدر و مادر دارند و آنها هم دید و بازدید را دوست دارند؛ بنابراین کار خیلی قشنگی انجام می‌دهد.

مرکبات دوستان آشنایان و باغ خودش را در چندین ماشین بار می‌زند و تعطیلات خودش را اختصاص می‌دهد به اینکه کام رزمندگان را با میوه و مرکبات شیرین کند. او این کاروان را راه می‌اندازد و وارد جبهه آبادان می‌شود، اما در آن جا هواپیمای دشمن این کاروان او بمباران می‌کند و محمد به شهادت می‌رسد. معلم شهید محمد تراب نژاد امروز برای جامعه ما الگو است؛ برای گروه‌های جهادی الگوست، برای معلم‌های جوانی که می‌خواهند وارد آموزش و پرورش شوند الگوی بسیار بسیار تاثیرگذاری است.

او و معلم‌هایی مثل شهید ابراهیم هادی کلاسشان در چارچوب یک مدرسه و کلاس منحصر نشده بود و شاید بیشترین تأثیر این شهید و شهید ابراهیم هادی در بیرون از مدرسه روی دانش آموزان بوده یعنی همه جا معلم بوده‌اند نه فقط در کلاس و مدرسه. برای شهید محمد تراب نژاد در واقع جامعه کلاس درس اوست. جامعه مدرسه‌ای است که باید ایفای نقش کند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • استقلال در تبریز لرزید، هدیه دستیار یحیی به اوسمار! / جدال حنجره‌ها جای زانوها
  • تشییع پیکر شهید رنجنوش، شنبه ۱۵ اردیبهشت در همدان
  • دیدار امیرحسین صادقی با خانواده شهید مدافع حرم
  • پیکر مطهر شهید «محمد رنجنوش» شنبه تشییع می‌شود
  • داستان شگفت‌انگیز یک معلم در«مدیر مدرسه شریعت»/ از مبارزه با بهائیت تا تربیت چوپانی که مدیر مدرسه شد
  • شش دانگ حواس حردانی به محمد نادری
  • شناسایی خانواده شهید نسیم افغانی + فیلم
  • علم وایمان دو شاخصه وجودی شهید مطهری است
  • حنجره خود را در کرسی های تلاوت قرآن در سرزمین وحی، وقف خدا کنید
  • امیر واحدی: پایگاه «نوژه» قلب تپنده نیروی هوایی ارتش است